تفاوت نصر و فتح
در آيه مذكور كلمات«نصر»و«فتح»آمده است.نصر و فتح معانىنزديك به يكديگر دارند ولى با هم متفاوتند.در سوره نصر مىخوانيم:
«اذا جاء نصر الله و الفتح» كه اين دو كلمه در آنجا هم آمده است.غلبه از آنجهت كه غلبه بر انسانهاى دشمن است نصر است و شايد ترجمهصحيحش همان كلمه پيروزى باشد،ولى غلبه بر سرزمين دشمن و زيرتسلط گرفتن سرزمين دشمن،فتح است كه ترجمهاش گشودن است. «اذاجاء نصر الله» يعنى آنگاه كه پيروزى حق برسد و بر دشمن پيروز شويد، «و الفتح» و آنگاه كه آن سرزمين خاص را-كه گفتهاند اشاره به مكه استبگشاييد.پس فتح يعنى گشودن سرزمين.اينجا هم مىفرمايد:آن چيزىكه شما دوست مىداريد،نصر و پيروزى الهى و فتحى قريب و گشودنىنزديك است.
«و بشر المؤمنين» اى پيامبر!پس مؤمنين را بشارت بده كه در مقابل اينلبيك و اجابتى كه مىكنند،خداى متعال در دنيا و آخرت براى آنها سعادتذخيره كرده است.
يا ايها الذين امنوا كونوا انصار الله كما قال عيسى ابن مريم للحواريينمن انصاري الى الله قال الحواريون نحن انصار الله فامنت طائفة منبني اسرائيل و كفرت طائفة فايدنا الذين امنوا على عدوهم فاصبحواظاهرين.
خطاب ديگرى استبه اهل ايمان به صورت «يا ايها الذين امنوا» .اى اهلايمان!ياران خدا باشيد.در گذشته عرض كردهايم كه اين تعبير(ياران خداباشيد)تعبير خاص ديگرى در قرآن است و يك تعبير«استعطافى»است.
وقتى قرآن مىخواهد مردم را در راهى كه به سوى خدا و در واقع به سوىسعادت خودشان دارند دعوت كند،به اين اعتبار كه مردم را به دين خدادعوت مىكند و دين خدا راهى به سوى خداست،چنين تعبير مىكند كهخدا را يارى كنيد.
در سوره حديد در اين زمينه خيلى تاكيد شده بود و مفصلا بحثكرديم.براى اينكه بينش و توحيد انسان خدشهاى نپذيرد و انسان خيالنكند كه العياذ بالله خداى عالم نيازمند به نصرت و كمك انسانهاست،مطلب را به اين صورت بيان مىكند كه خداوند غنى مطلق و بى نياز از همه عالم و عالميان است و همه عالم و عالميان نيازمند به او و[بلكه]نيازمطلق به او هستند تا از جنبه توحيدى كوچكترين خدشهاى وارد نشود.
هركس كوچكترين توهمى كند كه با كارى كه انجام مىدهيم،نمازى كهمىخوانيم،روزهاى كه مىگيريم،جهادى كه مىكنيم و حجى كه انجاممىدهيم،به خدا كمكى كردهايم،اين بر ضد اصل توحيد است.ولىتعبيرات خداوند متعال در قرآن آنچنان دوستانه است كه گويى دوستى بادوستى سخن مىگويد:اى انسانها بياييد خداى خود را يارى كنيد.در واقع«خوديارى»را«خدايارى»تعبير مىكند.اى اهل ايمان ياوران خدا باشيد،حزب الله باشيد، جند الله باشيد.در قرآن چندين بار تعبير«حزب الله»و«جند الله»آمده است.
پس ترجمه بخش اول آيه چنين است:اى اهل ايمان!ياوران خداباشيد.آنچنان كه عيسى پسر مريم خطاب به حواريين گفت:كيستند يارانمن به سوى خدا؟حواريين گفتند:ما هستيم ياران خدا.در تعبيرعيسى عليه السلام تعبير توحيدى مطلب آمده است و در تعبير حواريين تعبيراستعطافى مطلب.
حضرت عيسى اينچنين به حواريين و به بنى اسرائيل خطاب كرد:
كيستند ياران من به سوى خدا;يعنى در اين حركتبه سوى حق،ياران منكيستند؟حواريين به همين سؤال جواب مثبت دادند ولى«ماييم ياران توبه سوى خدا»را به تعبير«ماييم ياران خدا»بيان كردند.اين نشان مىدهدكه همان مطلب است كه به اين تعبير بيان مىشود.
راجع به حواريون مىدانيد كه اينها عده خاصى هستند كه خواصحضرت عيساى مسيح بودند و يك عده مؤمنين واقعى بودند و همانطوركه مؤمنين اسلامى مصداق آن آيه قبل بودند آنها نيز مصداق آن بودند: «ياايها الذين امنوا هل ادلكم على تجارة تنجيكم من عذاب اليم×تؤمنون بالله و رسوله وتجاهدون فى سبيل الله باموالكم و انفسكم» .اينها افرادى بودند كه مؤمن به خدا ومؤمن به رسول زمان خودشان يعنى حضرت عيسى عليه السلام بودند و واقعا بهتمام معنا مجاهد در راه خدا بودند و خودشان را در راه خدا وقفكرده بودند.
قرآن كريم در چندين جا از حواريين نام برده است و از آنها به تجليلياد كرده است.مثلا در يك آيه مىفرمايد: «و اذ اوحيت الى الحواريين» (4) .اينآيه نشان مىدهد كه حواريين،افرادى بودند كه ارزش اين را داشتند كهخداوند متعال به آنها الهام كند.در سوره آل عمران آيهاى شبيه همين آيهسوره صف آمده است: «فلما احس عيسى منهم الكفر قال من انصاري الى الله قالالحواريون نحن انصار الله» (5) .
گفتهاند تعدادشان دوازده نفر بوده است.خود مسيحيها هم دوازدهنفر را نام مىبرند كه از اين دوازده نفر بعضى همينهايى هستند كه برخى ازاين انجيلهاى چهارگانه معروف(متى،مرقس، لوقا و يوحنا)به نامآنهاست.عده ديگرى هم هستند مثل شمعون و بعضى اسمهاى مشتركدارند.خود مسيحيها معتقدند كه از اين دوازده نفر،يك نفر بعد مرتد وكافر شد و خيانت كرد.مسيحيها كه معتقد به مصلوب شدن مسيح هستند(البته مساله قتل مسيح عليه السلام از نظر قرآن حرف مجعولى است: «و ما قتلوه وما صلبوه و لكن شبه لهم» (6) )مىگويند يهوداى اسخر يوطى در مقابل پولى كهگرفتسر مسيح را آشكار كرد و از اين جهت گناهكار شد و بعد پشيمانشد و چون فوق العاده پشيمان شد خودكشى كرد.ولى از قرآن كريم، ماچنين مطلبى را استنباط نمىكنيم كه يكى از آنها اينچنين باشد.البتهنمىخواهم بگويم تعبير قرآن به گونهاى است كه اگر ما دليل قاطعى ازروايات خودمان يا دليل قاطع تاريخى داشته باشيم استثناپذير نباشد.
تعبير قرآن كلى است و كلى قابل استثناست.غرض اين است كه در قرآنچنين مطلبى نيامده است و من هم الآن روى اين قضيه مطالعه خيلىدقيقى ندارم.
نظرات شما عزیزان: